عمل خریدن مایحتاج غذائی خود و خانوادۀخود خردخرد و هر روز یک بار. عمل خردخرد خریدن خوراک و غیره به اندازۀ احتیاج یک بار یا یک روز نه برای مدتی طویل. مقابل عمده خری. (یادداشت بخط مؤلف)
عمل خریدن مایحتاج غذائی خود و خانوادۀخود خردخرد و هر روز یک بار. عمل خردخرد خریدن خوراک و غیره به اندازۀ احتیاج یک بار یا یک روز نه برای مدتی طویل. مقابل عمده خری. (یادداشت بخط مؤلف)
نازک کاری. (آنندراج). ریزه کاری: بزرگ امّید هم در خرده کاری ز لب میکرد هر دم شهدباری. ناصرخسرو. هرکه شعر بلند من خواند کآن یکی ازفلک سواریهاست گو بزرگی کن و متاز از آنک زیر هر حرف خرده کاریهاست. سیدحسن غزنوی. حقایق خرده کاری و چابکدستی بتقدیم رسانیده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 63). رخسارۀ عروس بزرگی نیافت زیب الا بخرده کاری مشاطۀ سخن. سلمان ساوجی. ، به اصطلاح صناعان، ریزه کاری که استادان زرگر و خاتم بند از عاج و استخوان دیگر حیوانات در چیزهای مانند خانه آئینه و دستۀ کارد و صندوقچه و امثال آن کنند. (آنندراج). ریزه کاری در بنایی. (یادداشت بخط مؤلف) : خرده کاری بکار بنایی نقشبندی بصورت آرایی. نظامی. هرچه در طرز خرده کاری بود نقش دیوار آن عماری بود. نظامی. خرده کاری بود و تفریقش خطر همچو اوصال بدن با همدگر. مولوی. کرده در پهلوی من جا تیغ مینارنگ او خرده کاری میکند از استخوان آئینه دار. اشرف (ازآنندراج). ، کارهای جزئی از کار بزرگ بنایی. بقیۀ کارهای کوچک از کاری بزرگ، چون: بنائی خانه تمام شده بعضی خرده کاری های آن مانده است. (یادداشت بخط مؤلف)
نازک کاری. (آنندراج). ریزه کاری: بزرگ امّید هم در خرده کاری ز لب میکرد هر دم شهدباری. ناصرخسرو. هرکه شعر بلند من خواند کآن یکی ازفلک سواریهاست گو بزرگی کن و متاز از آنک زیر هر حرف خرده کاریهاست. سیدحسن غزنوی. حقایق خرده کاری و چابکدستی بتقدیم رسانیده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 63). رخسارۀ عروس بزرگی نیافت زیب الا بخرده کاری مشاطۀ سخن. سلمان ساوجی. ، به اصطلاح صناعان، ریزه کاری که استادان زرگر و خاتم بند از عاج و استخوان دیگر حیوانات در چیزهای مانند خانه آئینه و دستۀ کارد و صندوقچه و امثال آن کنند. (آنندراج). ریزه کاری در بنایی. (یادداشت بخط مؤلف) : خرده کاری بکار بنایی نقشبندی بصورت آرایی. نظامی. هرچه در طرز خرده کاری بود نقش دیوار آن عماری بود. نظامی. خرده کاری بود و تفریقش خطر همچو اوصال بدن با همدگر. مولوی. کرده در پهلوی من جا تیغ مینارنگ او خرده کاری میکند از استخوان آئینه دار. اشرف (ازآنندراج). ، کارهای جزئی از کار بزرگ بنایی. بقیۀ کارهای کوچک از کاری بزرگ، چون: بنائی خانه تمام شده بعضی خرده کاری های آن مانده است. (یادداشت بخط مؤلف)
کنایه از عیب جوی و نکته گیرنده. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). عائب. (یادداشت بخط مؤلف). نکته گیر. خرده سنج. نکته سنج: از این نازک طبعی، خرده گیری، عیبجویی، بدخویی که از آب کوثر نفرت گرفتی. (سندبادنامه ص 206). مرد گفتش بر در شاه و امیر هم چه جای مفتی است ای خرده گیر؟ عطار. من نیم خرده گیر و خرده شناس که ندارم ز خرده هیچ قماش. عطار. ای جوان حاضر تو پیرانند به ادب رو که خرده گیرانند. اوحدی. ، سخن چین. (از آنندراج) ، معترض. (یادداشت بخط مؤلف) ، ناقد. نقاد. منتقد. حرف گیر. (یادداشت بخط مؤلف). به گزین. سخن سنج، مقابل کلان گیر در بازیاری. (یادداشت بخط مؤلف). ضد کلانگیر در بازداری یعنی در تربیت باز
کنایه از عیب جوی و نکته گیرنده. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). عائب. (یادداشت بخط مؤلف). نکته گیر. خرده سنج. نکته سنج: از این نازک طبعی، خرده گیری، عیبجویی، بدخویی که از آب کوثر نفرت گرفتی. (سندبادنامه ص 206). مرد گفتش بر در شاه و امیر هم چه جای مفتی است ای خرده گیر؟ عطار. من نیم خرده گیر و خرده شناس که ندارم ز خرده هیچ قماش. عطار. ای جوان حاضر تو پیرانند به ادب رو که خرده گیرانند. اوحدی. ، سخن چین. (از آنندراج) ، معترض. (یادداشت بخط مؤلف) ، ناقد. نقاد. منتقد. حرف گیر. (یادداشت بخط مؤلف). به گزین. سخن سنج، مقابل کلان گیر در بازیاری. (یادداشت بخط مؤلف). ضد کلانگیر در بازداری یعنی در تربیت باز
کوتاه نظری. چشم تنگی. تنگ چشمی. کم بینی. اندک بینی. (یادداشت بخط مؤلف) : و با او در این باب مناظره میکردند و آن مرد با ایشان مکاسبی و خرده نگری میکرد و ایشان زمان زمان متعرض می شدند و جوزهای او را برمی گرفتند. (تاریخ قم ص 72)
کوتاه نظری. چشم تنگی. تنگ چشمی. کم بینی. اندک بینی. (یادداشت بخط مؤلف) : و با او در این باب مناظره میکردند و آن مرد با ایشان مُکاسبی و خرده نگری میکرد و ایشان زمان زمان متعرض می شدند و جوزهای او را برمی گرفتند. (تاریخ قم ص 72)
حرشاء. لبسان. ایهقان. جرجیری بری. (یادداشت بخط مؤلف). در تحفۀ حکیم مؤمن چنین آمده است: گیاه او را بترکی قچی نامند حرارتش کمتر از بستانی مفتت حصاه و جالی جلد و جهه سرفۀ مزمن نافع و مقوی ذهن و ضماد او با ماست جهت سعفه مجرب و در سایر افعال مثل بستانیست
حَرْشاء. لبسان. ایهقان. جرجیری بری. (یادداشت بخط مؤلف). در تحفۀ حکیم مؤمن چنین آمده است: گیاه او را بترکی قچی نامند حرارتش کمتر از بستانی مفتت حصاه و جالی جلد و جهه سرفۀ مزمن نافع و مقوی ذهن و ضماد او با ماست جهت سعفه مجرب و در سایر افعال مثل بستانیست
کسی که بر او خنده زنند و ریشخند کنند و بمعنی فاعل و مفعول تمسخر هر دو آمده و آن را خنده ریش نیز گویند و ریشخند بهمین معنی است. (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). مضحکه. مسخره. مایۀ سخریه. آلت استهزاء. (یادداشت بخط مؤلف) : ای کرده مرا خنده خریش همه کس ما را ز تو بس جانا ما را ز تو بس. فرخی. شهنشهی که زند پاسبان درگه او ز قدر همت بر تیر چرخ خنده خریش. شمس فخری (از جهانگیری)
کسی که بر او خنده زنند و ریشخند کنند و بمعنی فاعل و مفعول تمسخر هر دو آمده و آن را خنده ریش نیز گویند و ریشخند بهمین معنی است. (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). مضحکه. مسخره. مایۀ سخریه. آلت استهزاء. (یادداشت بخط مؤلف) : ای کرده مرا خنده خریش همه کس ما را ز تو بس جانا ما را ز تو بس. فرخی. شهنشهی که زند پاسبان درگه او ز قدر همت بر تیر چرخ خنده خریش. شمس فخری (از جهانگیری)
هتک. هتک ستر. تهتک. هتاکی. تندید. اذاعۀ سر. مقابل پرده داری، پرده پوشی: هزار بار بگفتم که راز عشق ترا نهان کنم نکنم بی دلی و پرده دری. سوزنی. تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد تا بود فلک شیوۀ او پرده دری بود. حافظ
هتک. هتک ستر. تهتک. هتاکی. تندید. اذاعۀ سِر. مقابل پرده داری، پرده پوشی: هزار بار بگفتم که راز عشق ترا نهان کنم نکنم بی دلی و پرده دری. سوزنی. تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد تا بود فلک شیوۀ او پرده دری بود. حافظ