جدول جو
جدول جو

معنی خرده خری - جستجوی لغت در جدول جو

خرده خری(خُ دَ / دِ خَ)
عمل خریدن مایحتاج غذائی خود و خانوادۀخود خردخرد و هر روز یک بار. عمل خردخرد خریدن خوراک و غیره به اندازۀ احتیاج یک بار یا یک روز نه برای مدتی طویل. مقابل عمده خری. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنده خریش
تصویر خنده خریش
کسی که مردم به او می خندیدند و مسخره اش می کردند، مسخره، ریشخند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده گیری
تصویر خرده گیری
عیب جویی، انتقاد
در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری،
باریک بینی، موشکافی، خرده بینی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده دری
تصویر پرده دری
فاش کردن راز کسی و رسوا ساختن او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده ریز
تصویر خرده ریز
چیزهای خرد، کم بها، پراکنده و بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده کاری
تصویر خرده کاری
انجام کارهای کوچک و جزئی، کنایه از به دقت انجام دادن کاری
در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری،
باریک بینی، موشکافی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
(خُ دَ / دِ خَ)
خرجهای مختصر. خرجهای اندک اندک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
نازک کاری. (آنندراج). ریزه کاری:
بزرگ امّید هم در خرده کاری
ز لب میکرد هر دم شهدباری.
ناصرخسرو.
هرکه شعر بلند من خواند
کآن یکی ازفلک سواریهاست
گو بزرگی کن و متاز از آنک
زیر هر حرف خرده کاریهاست.
سیدحسن غزنوی.
حقایق خرده کاری و چابکدستی بتقدیم رسانیده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 63).
رخسارۀ عروس بزرگی نیافت زیب
الا بخرده کاری مشاطۀ سخن.
سلمان ساوجی.
، به اصطلاح صناعان، ریزه کاری که استادان زرگر و خاتم بند از عاج و استخوان دیگر حیوانات در چیزهای مانند خانه آئینه و دستۀ کارد و صندوقچه و امثال آن کنند. (آنندراج). ریزه کاری در بنایی. (یادداشت بخط مؤلف) :
خرده کاری بکار بنایی
نقشبندی بصورت آرایی.
نظامی.
هرچه در طرز خرده کاری بود
نقش دیوار آن عماری بود.
نظامی.
خرده کاری بود و تفریقش خطر
همچو اوصال بدن با همدگر.
مولوی.
کرده در پهلوی من جا تیغ مینارنگ او
خرده کاری میکند از استخوان آئینه دار.
اشرف (ازآنندراج).
، کارهای جزئی از کار بزرگ بنایی. بقیۀ کارهای کوچک از کاری بزرگ، چون: بنائی خانه تمام شده بعضی خرده کاری های آن مانده است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ پَرْ وَ)
کنایه از عیب جوی و نکته گیرنده. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). عائب. (یادداشت بخط مؤلف). نکته گیر. خرده سنج. نکته سنج: از این نازک طبعی، خرده گیری، عیبجویی، بدخویی که از آب کوثر نفرت گرفتی. (سندبادنامه ص 206).
مرد گفتش بر در شاه و امیر
هم چه جای مفتی است ای خرده گیر؟
عطار.
من نیم خرده گیر و خرده شناس
که ندارم ز خرده هیچ قماش.
عطار.
ای جوان حاضر تو پیرانند
به ادب رو که خرده گیرانند.
اوحدی.
، سخن چین. (از آنندراج) ، معترض. (یادداشت بخط مؤلف) ، ناقد. نقاد. منتقد. حرف گیر. (یادداشت بخط مؤلف). به گزین. سخن سنج، مقابل کلان گیر در بازیاری. (یادداشت بخط مؤلف). ضد کلانگیر در بازداری یعنی در تربیت باز
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
اعتراض. (یادداشت بخط مؤلف) ، نقد. انتقاد. (یادداشت بخط مؤلف). عمل خرده گیر
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ نِ گَ)
کوتاه نظری. چشم تنگی. تنگ چشمی. کم بینی. اندک بینی. (یادداشت بخط مؤلف) : و با او در این باب مناظره میکردند و آن مرد با ایشان مکاسبی و خرده نگری میکرد و ایشان زمان زمان متعرض می شدند و جوزهای او را برمی گرفتند. (تاریخ قم ص 72)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ لِ بَرْ ری)
حرشاء. لبسان. ایهقان. جرجیری بری. (یادداشت بخط مؤلف). در تحفۀ حکیم مؤمن چنین آمده است: گیاه او را بترکی قچی نامند حرارتش کمتر از بستانی مفتت حصاه و جالی جلد و جهه سرفۀ مزمن نافع و مقوی ذهن و ضماد او با ماست جهت سعفه مجرب و در سایر افعال مثل بستانیست
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ خوَ / خُ)
نوعی قاشق است که برای خوردن خردل بکار می رود
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ پَ)
عمل نانوای خرده پز. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ خُ دَ / دِ)
کم کم. رفته رفته. بتدریج. تدریجاً. اندک اندک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِخَ)
کسی که بر او خنده زنند و ریشخند کنند و بمعنی فاعل و مفعول تمسخر هر دو آمده و آن را خنده ریش نیز گویند و ریشخند بهمین معنی است. (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). مضحکه. مسخره. مایۀ سخریه. آلت استهزاء. (یادداشت بخط مؤلف) :
ای کرده مرا خنده خریش همه کس
ما را ز تو بس جانا ما را ز تو بس.
فرخی.
شهنشهی که زند پاسبان درگه او
ز قدر همت بر تیر چرخ خنده خریش.
شمس فخری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ دَ)
هتک. هتک ستر. تهتک. هتاکی. تندید. اذاعۀ سر. مقابل پرده داری، پرده پوشی:
هزار بار بگفتم که راز عشق ترا
نهان کنم نکنم بی دلی و پرده دری.
سوزنی.
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوۀ او پرده دری بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
آشغال. ریزه پیزه. خرت و پرت. چیزهای بسیار کوچک
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ خوَ / خُ)
عمل مرده خور. مرده خواری. رجوع به مرده خوار شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
آنکه آذوقۀ خانه روزبروز خرد نه یکجا برای ماهی یا سالی. مقابل عمده خر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ قَ)
قرضهای کوچک. طلبهای کم. طلبهای کم مقدار. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرده قرضی بار آوردن، طلبهای کوچک و کم ولی بمقدار زیاد بار آوردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرده خوری
تصویر مرده خوری
عمل و شغل مرده خوار مرده خوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده خرم
تصویر پرده خرم
پرده ایست از موسیقی قدیم: (افتد عطارد در وحل آتش در افتد در زحل زهره نماید زهره را تا پرده خرم زند) (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده دری
تصویر پرده دری
افشا سر هتک هتاکی ستر مقابل پرده داری پرده پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
اندک اندک بتدریج رفته رفته (بچه های خرده خرده همه شیرینی ها را خوردند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده کاری
تصویر خرده کاری
عمل خرده کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
عیبجو و نکته گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده گیری
تصویر خرده گیری
عمل خرده گیر عیب جویی ایراد گیری نکته گیری انتقاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
عیب جو، ایرادگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنده خریش
تصویر خنده خریش
((~. خَ))
کسی که مردم به او بخندند و مسخره اش کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده ریز
تصویر خرده ریز
اشیاء کم ارزش، چیزهای کم فایده یا بیهوده، باقی مانده هر چیز، آشغال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
منتقد، ایرادگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خرده گیری
تصویر خرده گیری
انتقاد، اعتراض
فرهنگ واژه فارسی سره
افشاگری، رسواسازی، رسوایی، شوخ چشمی، هتاکی، هتک
متضاد: پرده پوشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد